پارک
دیشب با مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله تو رو بردیم پارک ولی حسابی حرص منو در آوردی برا اینکه اینقدر زحمت میکشیدم برات بلیط میخریدم و تو رو سوار وسیله های پارک میکردم ولی تو میترسیدی و سریع پیاده میشدی شب هم که شد مگه میخوابیدی تا ساعت یک شب بیدار بودی و مامان بزرگ و اسیر خودت کرده بودی من و خاله را هم عصبانی ...
نویسنده :
مامان سمیه
12:30